loading...
مرکــز خوب ترین ها
hamidkhan بازدید : 59 جمعه 19 خرداد 1391 نظرات (0)

اگه میخوای یکم گریه کنی این داستان رو تا اخرش بخون



وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد.

به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمی کرد. آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم .بهم گفت: "متشکرم".

می خوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم. من عاشقشم. اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

http://s2.picofile.com/file/7139377311/426342_Df8UZfSR.jpg

ادامه داستان در ادامه داستان....

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما چه مطالبی بهتر است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 28
  • کل نظرات : 21
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 73
  • بازدید سال : 120
  • بازدید کلی : 5,723
  • کدهای اختصاصی