برای دیدن بقیه عکسا رو ادامه مطلب کلیک کنید...
برای دیدن بقیه عکسا رو ادامه مطلب کلیک کنید...
در یکی از دانشگاههای تورنتو (کانادا) مد شده بود دخترها وقتی میرفتند توی دستشویی، بعد از آرایش کردن آینه را
… میبوسیدن تا جای رژ لبشون روی آینه دستشویی بمونه. مستخدم بی چاره از بس جای رژ لب پاک کرده بود خسته شده بود. برای همین، موضوع را با رئیس دانشگاه در میان گذاشت. فردای آن روز رئیس دانشگاه تمام دخترها را جمع کرد جلوی دستشویی و گفت: کسانی که این کار را میکنند خیلی برای مستخدم ایجاد زحمت میکنند. حالا برای این که شما ببینید پاک کردن جای رژ لب چه قدر سخته، مستخدم یک بار جلوی شما آینه را پاک میکنه.جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا می کرد. رفتن و ردپای آن را. و آدم هایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند…
جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کردشایدپرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.
سکوت او آسمان را افسرده کرد. آن وقت خدا به جغد گفت: آوازخوان کنگره های خاکی من! پس چرا دیگر آواز نمی خوانی؟ دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدایا! آدمهایت مرا و آوازهایم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چیز کوچک و هر چیز بزرگ. تو مرغ تماشا و اندیشه ای! و آن که می بیند و می اندیشد، به هیچ چیز دل نمی بندد. دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست. اما تو بخوان و همیشه بخوان که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر کنگره های دنیا می خواند و آنکس که می فهمد، می داند آواز او پیغام خداست
اعضای قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسند: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب می ده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید»….
بعد می ره به سازمان هواشناسی کشور زنگ می زنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «این طور به نظر میاد»،
پس رییس به مردان قبیله دستور می ده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای این که مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ می زنه: «شما نظر قبلی تون رو تایید می کنید؟»
پاسخ: «صد در صد»،
رییس به همه افراد قبیله دستور می ده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر صرف کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ می زنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار این طوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!
رییس: «از کجا می دونید؟»
پاسخ: «چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن.
بر بلندای تمامی تفکرات مثبتگرای خویش،
محکم بایست
و با چشمانی سرشار از کنجکاوی و محبت به دریا نگاه کن،
هر آنچه که در خود میجویی را
در گسترهی پرتلاطم دریا خواهی یافت.
و
آنگاه
مشکلاتت را به دریا بسپار
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اگه میخوای یکم گریه کنی این داستان رو تا اخرش بخون
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد.
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون توجهی به این مساله نمی کرد. آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم .بهم گفت: "متشکرم".
می خوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم. من عاشقشم. اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
ادامه داستان در ادامه داستان....
فرانسه :
پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!
دختر: با کمال میل موسیو!
ایتالیا :
پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم!
دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با
کمال میل می پذیرم!
انگلیس :
پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم!
دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!
و اما ایران :
پسر: پیــــــــــــــــــس … پیس پیس …
پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس … پیییییییییییییس …
ســــــــوووووووو … ســــــــــوووو …
ســــــــــــس … ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس …
پــــــــِـخخخخخخخخخ … چِــخـــــــــــــــه …
هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!
دختر: خفه شو! کصافطِ عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری
راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس!
شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!
ساعت ۱۰ زنگ میزنم
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت:...
«ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند:«ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت:«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
(جواب در پایین)
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید، چون شما راهب نیستید!
.
.
.
.
.
.
.
لطفا به من فحش ندید! خودمم دارم دنبال اون احمقی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم.
لطفا این آدرس این صفحه رو به هر کسی که می شناسین بفرستین شاید اون احمق رو بتونیم پیدا کنیم!
31 اثر هنری دیجیتالی به روایتی طنزآمیز در مورد شخصیت های مختلف زنان و دختران ایرانی در مترو تهران که شما دوستان در ادامه این ایمیل خواهید دید کاریست از "الهام عطایی آذر" که در اوایل ما سپتامبر گذشته در نمایشگاهی تحت عنوان "ورود آقایان ممنوع" در تهران برگزار شده بود ...
پیشنهاد میکنم این عکسا رو از دست ندین خیلی باحاله برای دیدن آن ها بر رویه ادامه مطلب کلیک کنید....
شباهت بلال و خیار چیست؟
هیچكدامشان در «تایتانیك» بازی نكردند
چرا روی آدرس اینترنت به جای یك دبیلیو، سه تا دبیلیو میگذارند؟
چون كار از محكمكاری عیب نمیكنه
برای قطع جریان برق چه باید كرد؟
باید قبض آن را پرداخت نكرد
آخرین دندانی كه در دهان دیده میشود چه نام دارد؟
دندان مصنوعی
چطور میشود چهارنفر زیر یك چتر بهایستند و خیس نشوند؟
وقتی هوا آفتابی باشد این كار را انجام دهند
چرا لكلك موقع خواب یك پایش را بالا میگیرد؟
چون اگر هر دو را بالا بگیرد، میافتد
چرا دو دوتا میشود پنج تا؟
چون علم پیشرفت كرده
اختراعی که برای جبران اشتباهات بشر درست شده چیست؟
طلاق
چه طوری زیر دریایی رو غرق میکنن؟
یه غواص میره در میزنه
خط وسط قرص برای چیه؟
برای اینكه اگه با آب نرفت پایین با پیچگوشتی بره
اگه یه نقطه آبی روی دیوار دیدید كه حركت میكند چیست؟
مورچهای است كه شلوار لی پوشیده
زن نصف شب از خواب بیدار میشود و میبیند که شوهرش در رختخواب نیست ، ربدشامبرش
را میپوشد و به دنبال او به طبقه پایین میرود ، و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی
که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود ...
زن او را دید که اشکهایش را پاک میکرد و قهوهاش را مینوشید...
زن در حالی که داخل آشپزخانه میشد آرام زمزمه کرد : " چی شده عزیزم ؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی ؟ "
شوهرش نگاهش را از قهوهاش بر میدارد و میگوید : هیچی فقط اون موقع هارو به یاد میارم ، 20
سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات میکردیم ، یادته ؟
زن که حسابی تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود ، چشمهایش پر از اشک شد ا گفت: " آره یادمه " .....
شوهرش به سختی گفت :
یادته که پدرت ما رو وقتی که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟
آره یادمه (در حالی که بر روی صندلی کنار شوهرش نشست ) ....
یادته وقتی پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی یا 20 سال میفرستمت زندان ؟!
آره اونم یادمه .....
مرد آهی میکشد و میگوید : اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم
اگر گفتین فرق واحد پول ایران و انگلیس چیه ؟ در انگلیس شما یک کیف اسکناس می برین و باهاش یک ماشین می خرین ، اما در ایران شما یک ماشین اسکناس می برین و باهاش یک کیف می خرین. اگر گفتین فرق گردش کردن در تهران و پاریس چیه ؟ در پاریس هروقت شما خواستید گردش کنید از ماشین پیاده می شین و در تهران هروقت خواستید گردش کنید سوار ماشین می شید. بقیه در ادامه مطلب....